سفارش تبلیغ
صبا ویژن

جمشید شاه و فریدون

نقش جمشید شاه و فریدون در اسطوره های کهن ایران زمین 
فردوسی بزرگ
گرانمایه جمشید فرزند او کمر بست یکدل پر از پند او
برآمد بر آن تخت فرخ پدر به رسم کیان بر سرش تاج زر
حضرت حافظ
بیفشان جرعه ای بر خاک و حال اهل دل بشنو که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد
پروین اعتصامی
جمشید ساخت جام جهان آیین از آنسبب کاگه نبود ازین که جهان جام خودنماست

جمشید از قدرتمند ترین پادشاهان اسطوره ای درفرهنگ ایران زمین است که به ایجاد نظام طبقاتی و جامعه مدنی پرداخت ومردم را با مشاغل شهری مانند نساجی ، خیاطی ، معماری ، پزشکی ، صنعتگری ، کشتیرانی و استخراج سنگهای قیمتی آشنا کرد . جمشید در تمام ملتهای منطقه جایگاه ویژه ای دارد . برای نمونه در بسیاری از کتب تاریخ عربی بارها به نیکی و درستی از وی یاد شده است.نسبت دادن شهر پارسه داریوش شاه به نام تخت جمشید از دیگر نمونه های بزرگی و شکوه اوست.
جشن نوروز یادگار روز تاجگذاری اوست که به دو بخش نوروز عامه و خاصه تقسیم می شود . از اقدامات دیگر جمشید ، تقاضای جاودانگی برای نوع بشر است که مورد پذیرش اهورا مزدا واقع شد . ساختن ورجمکرد (بهشت زمینی) نیز برای بقای نسل انسان ها پس از یخبندان مهر کوشان بود که از کارهای دیگر اوست . جمشید با داشتن قدرتی بی پایان و ملتی سالم و جاودان دچار غرور شد و این موفقیت های یزدانی را به خود نسبت داد . از این رو دچار خشم الهی گشت و فرّه ایزدی از او دور شد . و به جای وی پادشاهی سفاک از عربستان به نام ضحاک بر تخت نشست که سال ها مردم را آزار و شکنجه داد تا این که یکی از نوادگان جمشید به نام فریدون به پشتیبانی کاوه آهنگر قدرت را به دست گرفت و ضحاک را به فرمان سروش در کوه البرز زندانی ساخت . لایه های اجتماعی زمان جمشید را احیا کرد و به گسترش قلمرو سلطنتی خود از ایران به توران و روم پرداخت . او جشن مهرگان را به عنوان روز جلوس خود پایه گزاری کرد وی پیرو آیین مهر یا میترائیسم بود . فریدون پس از مدتی پادشاهی ، محدوده فرمانروایی خود را بین سه پسرش ایرج و سلم و تور تقسیم کرد اما سلم و تور بر اثر حسادت ، ایرج را کشتند زیرا خواستار ایران جایگاه فرمانروایی او بودند .بعدها فرزند ایرج ، منوچهر انتقام پدر را گرفت و پادشاهی ایران بزرگ را عهده دار شد . 

واژه جمشید 
واژه جمشید به معنای دو قلوی درخشان است زیرا وی با خواهرش جمک ( یمک در پهلوی) همزادان اولیه بودند. در سانسکریت «یه مه» نام نخستین مرد و پادشاه جهان مردگان است. (کزازی، 1385/262) پدر جمشید اولین سازندة نوشابة آیینی هوم است. شاید پیوند جمشید با شراب از این موضوع سر چشمه گرفته باشد. (جام جم، جامی بود که افلاک و ستارگان روی آن نقش شده بود و به کمک آن آینده را پیش بینی می‌کردند. اما برخی تعبیرات دیگری دارند مثلاً جام جم را همان مناره اسکندریه می‌دانند بعضی نیز جام جم را «آب» که مایة حیات رنگارنگ جهان است تصور کرده‌اند و گروهی آن را نفس انسان کامل دانسته‌اند که نشان دهندة واقعیات هستی است). (رک: اینترنت )
جمشید همانند دیگر پادشاهان ایران باستان، موبد و حافظ آیین‌ها بود.
اقدامات جمشید شاه

1- ایجاد چهار طبقة اجتماعی موبدان، سپاهیان، کشاورزان، صنعتگران که به ترتیب با نامهای آتورنیان، تیشتاریان، پَسو ییِ، اُهتوَخوشی در شاهنامه از آن‌ها یاد شده است. (رک: شاهنامه/ ج1 ابیات 374-387) 
2- کشف جواهرات (1/395-397) و ساخت عطریات (1/398-399)، ساخت سلاحهای جنگی (1/365-369)، نساجی و خیاطی (1/370-372)، معماری (1/391-394)، پزشکی (1/399)، کشتیرانی (1/401)
3- تاج گذاری و استخدام دیوان برای بردن تختِ وی به آسمان. این کار در نوروز انجام شد. مردم پس از تشکیل جامعه مدنی، جمشید را به عنوان پادشاهی محبوب گوهر باران کردند و این رسم از آن روزگار به یادگار ماند: 
(رک: کزازی، 1385/262-271)
چو خورشید تابان میان هوا


نشسته بر او شاه فرمانروا

جهان انجمن شد بر تخت اوی


شگفتی فرومانده از بخت اوی

به جمشید بر گوهر افشاندند


مر آن روز را روز نو خواندند

سر سال نو هرمز فَورَدین


بر آسوده از رنج تن دل زکین


نام کوروش هخامنشی در قرآن

نام کوروش هخامنشی در قرآن 
شاید یکی از افتخارات ما ایرانیان داشتن پادشاهی است که درقرآن از او به نیکی یاد شده است.
بله پادشاه دادگر و مومن ایرانی کوروش کبیر که از او در قرآن با نام ذوالقرنین و در تورات با نام عقاب شرق یاد شده است.
خداوند در قرآن کریم در سوره مبارکه کهف ضمن چند آیه نام شخصی از تاریخ قدیم آمده است که وی به ذی القرنین ملقب است. بین مفسرین و مورخین در مورد اینکه این شخص کیست اختلاف وجود دارد. این بخش از تفسیر نمونه جلد دوازدهم ص 542-552 اتخاذ شده است.
در این مورد سه گزینه مطرح می شود:
1- بعضی معتقدند او کسی جز اسکندر مقدونی نیست لذا بعضی او را اسکندر ذو القرنین می خوانند …
2- جمعی از مورخین معتقدند ذوالقرنین یکی از پادشاهان یمن بوده …
3- نظریه ای که ضمنا جدید ترین آن محسوب می شود همان است که دانشمند معروف اسلامی ((ابو الکلام آزاد ))که روزی وزیر فرهنگ هند بود ،در کتاب محققانه ای که در این زمینه نگاشته است آمده طبق این نظریه ذوالقرنین همان کوروش کبیر پادشاه هخامنشی است.
از آنجا که نظریه اول و دوم تقریبا هیچ مدرک قابل ملاحظه تاریخی ندارد و از آن گذشته نه اسکندر مقدونی دارای صفاتی است که قرآن برای ذوالقرنین شمرده و نه هیچ یک از پادشاهان یمن…
به همین دلیل گزینه سوم محتمل تر به نظر می رسد …

آیات قرآن پیرامون ذوالقرنین:
« و یسبلونک عن ذی القرنین قل سأتلوا علیکم منه ذکراً. انا مکنا له فی الارض و آتیناه من کل شیء سببا. فاتبع سببا حتی اذا بلغ مغرب الشمس وجدها تغرب فی عین حمثة و وجد عندها قوما. قلنا یا ذاالقرنین اما ان تعذب و اما ان تتخذ فیهم حسنا. قال اما من ظلم فسوف نعذبه ثم یردالی ربه فیعذبه عذابا نکراً و اما من آمن و عمل صالحاً فله جزاء الحسنی و سنقول له من امرنا یسراً ثم اتبع سببا حتی اذا بلغ مظلع الشمس وجده تطلع علی قوم لم نجعل لهم من دونها ستراً. کذلک و قد احطنا بما لدیه خبراً. ثم اتبع سببا. حتی اذا بلغ بین السدین وجد من دونهما قوماً لایکادون یفقهون قولاً. قالوا یا ذاالقرنین ان یأجوج و مأجوج مفسدون فی الارض فهل نجعل لک خرجا علی ان تجعل بیننا و بینهم سداً. قال ما مکنی فیه ربی خیر فاعینونی بقوة اجعل بینکم و بینهم ردما. آتونی زبر الحدید حتی اذا ساوی بین الصدفین ,. قال انفخوا حتی اذا جعله ناراً قال آتونی افرغ علیه قطرا. فما اسطاعوا ان یظهروه و ما استطاعوا له نقباً. قال هذا رحمة من ربی فاذا جاء وعد ربی جعله دکاء وکان وعد ربی حقاً »
خصایص کوروش کبیر(ذوالقرنین) در قرآن خلاصه آنچه در آیات از خصایص ذوالقرنین آمده این است:
1-مردی را که از پیغمبر پرسیدند ذوالقرنین نام داشته یعنی این نام یا لقب را قرآن از خود وضع نکرده بلکه آنان که در باره ی وی پرسیدند این نام را بر او اطلاق کردند و از این روی فرموده است « ویسبلونک عن ذی القرنین »
2-خدای او را ملک بخشیده و اسباب فرمانروایی و غلبه برای او مهیا کرده است.
3-اعمال بزرگی را که وی در جنگهای عظیم خویش انجام داده این سه امر است ؛ اول غربی - از بلاد خود به سوی مغرب متوجه گردید و تا جایگاهی که نزد او حد مغروب به شمار می رفت رسیده و در آنجا خورشید را بدانسان یافته که گویی در چشمه ای فرو می رود. دوم شرقی - و همچنان پیش رفته است تا به سرزمینی رسیده که آبادان نبوده و در آن قبایل بدوی سکونت داشته اند. سوم , به جایگاهی رسیده است که در آن تنگنای کوهی بوده است و از پشت کوه گروهی موسوم به یاجوج و ماجوج ساکن بوده اند که بر اهالی این سرزمین از هر سو می تاختند و به غارت می پرداختند و آنان مردمی وحشی و محروم از مدنیت و خرد بوده اند.
4-پادشاه در تگنای کوه برای حفظ مردم از دستبرد و غارت یاجوج و ماجوج سدی بنیان نهاد.
5- این سد تنها از سنگ و آجر ساخته نشد بلکه در آن آهن و مس نیز به کار رفت از این روی سدی بلند برآمد بدانسان که غارتگران از دستبرد بدان عاجز آمدند.
6- این پادشاه به خدای و به آخرت ایمان داشت.
7- پادشاهی دادگر بود و نسبت به رعیت عطوفت داشت , و هنگام کشورگشایی و غلبه قتل و کینه ورزی را اجزات نمی داد از این رو زمانی که بر قومی در غرب چیره شد پنداشتند که او هم مانند دیگر کشورگشایان خونریزی آغاز خواهد کرد ولی او بدین کار دست نبرد بلکه به آنان گفت: هیچ گونه بیمی پاکان شما در دل راه ندهند و هر یک از شما که عملی نیکو کند پاداش آنرا خواهد دید. با آنکه آن قوم بی یاور و دادرسی در چنگال قدرت او بودند با ایشان شفقت کرد وبه دادگری و نیکوکاری دل آنان را بدست آورد.
8- به مال آزمند نبود زیرا هنگامی که برای پی افکندن سد , مردم خواستند به گردآوری مال پردازند از قبول آن امتناع کرد و گفت آنچه را خدای به من ارزانی داشته مرا از اموال شما بی نیاز می کند لیکن مرا به قوت بازو یاری دهید تا برای شما سدی آهنین بسازم.

نظریّة‌ علاّمة‌ شهرستانی‌ دربارة‌ ذوالقرنین‌
و علاّ مه‌ سیّد هبة‌ الدّین‌ شهرستانی‌ در تأیید این‌ گفتار فرموده‌ است‌:
ذوالقرنین‌ که‌ در قرآن‌ مجید آمده‌ است‌ به‌ چندین‌ قرن‌ قبل‌ از إسکندر مقدونی‌ منتهی‌ می شود. و او یکی‌ از پادشاهان‌ صالح‌ از تبابعة‌ أذواء یمن‌ بوده‌، و عادت‌ طائفه‌ای‌ از آنان‌ این‌ بوده‌ است‌ که‌ خود را به‌ لقب‌ «ذی‌» مُسمّی‌ کنند مثل‌ ذی‌ همدان‌، ذی‌ غمدان‌، ذی‌ المَنار، ذی‌ الاذعار، و ذی‌ یَزَن‌.
و این‌ مرد، مسلمان‌ و موحّد و عادل‌ و حسن‌ السّیرة‌ بوده‌ و سفری‌ به‌ جانب‌ مغرب‌ نموده‌ و به‌ بحر أبیض‌ رسید و سفری‌ به‌ مشرق‌ نموده‌ و سپس‌ به‌ جانب‌ شمال‌ رفت‌ تا به‌ مدار سرطان‌ رسید. و شاید آنچه‌ در زبانها رائج‌ است‌ که‌ داخل‌ در ظلمات‌ شد همین‌ باشد. و اهل‌ آن‌ بلاد از او تقاضای‌ سدّ کردند و او ساخت‌. پس‌ اگر این‌ سدّ، دیوار بزرگ‌ چین‌ باشد که‌ بین‌ چین‌ و طائفة‌ مغول‌ کشیده‌ شده‌ است‌ پس‌ باید گفت‌ که‌ ذوالقرنین‌ تعمیر و مرمّت‌ قسمتهائی‌ از آن‌ را نموده‌ است‌ که‌ به‌ مرور ایّام‌ خراب‌ شده‌ و نیاز به‌ مرمّت‌ داشته‌، چون‌ اشکالی‌ نیست‌ در آن‌ که‌ اصل‌ دیوار چین‌ را پادشاهان‌ چین‌ قبل‌ از این‌ تاریخ‌ بنا کرده‌اند، و اگر سدّ دیگری‌ باشد که‌ اشکالی‌ در آن‌ نیست‌.
و سیّد هبة‌ الدّین‌ برای‌ تأیید مطلب‌ خود شاهدی‌ آورده‌ است‌ و آن‌ اینکه‌: بودن‌ ذوالقرنین‌ پادشاه‌ صالحی‌ از عرب‌ که‌ اعراب‌ از رسول‌ خدا صلّی‌ الله‌ علیه‌ وآله‌ وسلّم‌ دربارة‌ چنین‌ مرد عرب‌ سؤال‌ کنند، و قرآن‌ برای‌ تذکّر و اعتبار، آن‌ را ذکر کند، این‌ قابل‌ قبول‌تر است‌ و به‌ مذاق‌ عرب‌ و سؤال‌ آنها نزدیکتر است‌ تا سؤال‌ از ملوک‌ روم‌ و عجم‌ و چین‌ که‌ از امّت‌های‌ دوری‌ هستند که‌ با تاریخ‌ عرب‌ تماسّی‌ نداشته‌ و اعراب‌ میل‌ و هوای‌ شنیدن‌ اخبار و عبرت‌ گرفتن‌ از آثار آنان‌ را نداشته‌اند و لذا قرآن‌ کریم‌ متعرّض‌ ذکر اخبار جماعت‌های‌ دور و طوائفی‌ که‌ با اعراب‌ سر و کاری‌ ندارند نشده‌ است‌. ـ انتهی‌ ملخّص‌ کلام‌ شهرستانی‌.
لیکن‌ اشکالی‌ که‌ بر این‌ نظریّه‌ هست‌ آنستکه‌ بهیچوجه‌ نمی‌توان‌ سدّ ذوالقرنین‌ را منطبق‌ بر دیوار چین‌ نمود چون‌ ذوالقرنین‌ چندین‌ قرن‌ قبل‌ از إسکندر بوده‌، و دیوار چین‌ را بعد از نیم‌ قرن‌ از زمان‌ اسکندر بنا نموده‌اند. و امّا از دیوار چین‌ گذشته‌، در ناحیة‌ شمال‌ غربی‌ چین‌ سدهای‌ دیگری‌ وجود دارد لیکن‌ آنها را از سنگ‌ ساخته‌اند و اثری‌ از آهن‌ و مس‌ در آنها نیست‌.
و در تفسیر «جواهر» گفته‌ است‌ که‌ با شواهد تاریخی‌ که‌ از نقوش‌ خرابه‌های‌ یمن‌ در آثار باستانی‌ آنجا بدست‌ آمده‌ است‌ استفاده‌ میشود که‌ در یمن‌ سه‌ دولت‌ حکومت‌ کرده‌ است‌:
1 ـ دولت‌ مُعین‌ و پایتختش‌ قَرْناء بوده‌ است‌، و زمان‌ حکومتشان‌ از 14 قرن‌ قبل‌ از میلاد تا 7 قرن‌ و یا 8 قرن‌ قبل‌ از میلاد مسیح‌ بوده‌ است‌.
2 ـ دولت‌ سَبا و ایشان‌ از قَحطانیّین‌ هستند و ابتداء دولتشان‌ از 850 قبل‌ از میلاد تا 115 سال‌ قبل‌ از میلاد بوده‌ است‌.
3 ـ دولت‌ حِمیَریّین‌ و آنها دو دسته‌ هستند:
اوّل‌ ملوک‌ سَباوریدان‌ که‌ از 115 سال‌ قبل‌ از میلاد تا 275 سال‌ بعد از میلاد بوده‌اند.
دوّم‌ ملوک‌ سَباوریدان‌ و حَضْرَموت‌ و غیرها، و حکومت‌ آنها از 275 میلادی‌ تا 525 میلادی‌ بوده‌ است‌.
و پس‌ از توضیحاتی‌ گفته‌ است‌:
و از آنچه‌ ذکر شد استفاده‌ میشود که‌ لقب‌ داشتن‌ به‌ ذی‌، مثل‌ ذی‌ القرنین‌ راجع‌ به‌ ملوک‌ یمن‌ بوده‌ و در غیر آنها مانند ملوک‌ روم‌ دیده‌ نشده‌ است‌؛ پس‌ ذوالقرنین‌ از ملوک‌ یمن‌ است‌؛ و در تاریخ‌، بعضی‌ از ملوک‌ یمن‌ را به‌ نام‌ ذی‌ القرنین‌ یاد کرده‌ ولی‌ آیا ذو القرنینی‌ که‌ در قرآن‌ بیان‌ شده‌ است‌ همان‌ ذو القرنین‌ است‌ یا نه‌؟ جواب‌ میگوئیم‌: نه‌.
چون‌ این‌ ذی‌ القرنین‌ را که‌ در تاریخ‌ از او یاد می‌کنند، قریب‌ العهد به‌ زمان‌ رسول‌ الله‌ و قرآن‌ بوده‌ و نامی‌ از سدّ با چنین‌ خصوصیّاتی‌ و نیز نامی‌ از سفرهای‌ او در تاریخ‌ نیامده‌ است‌ مگر در أخباری‌ که‌ قصّه‌ پردازان‌ ذکر کرده‌اند؛ و ابن‌ خَلدون‌ تمام‌ این‌ اخبار را تکذیب‌ کرده‌ و آنها را به‌ نشانه‌های‌ مبالغه‌ و گزاف‌گوئی‌ متّهم‌ ساخته‌ است‌ و با ادلّة‌ جغرافیائی‌ و تاریخی‌ آنها را نقض‌ نموده‌ است‌. ـ انتهی‌ ملخّص‌ آنچه‌ راکه‌ در «جواهر» آورده‌ است‌.

__________________
ای ایرانی در هر دین وآیینی که هستی به سرزمینت به نیاکانت عشق بورز


کوروش پدر

کورش هنوز هم یک پدر


هرودوت در کتاب سوم تاریخ خود (فقره 89) می گوید؛ «تنظیم مقررات مالی و اصلاحات دیگری نظیر آن موجب شده است که پارسها داریوش را کاسب، کمبوجیه را مستبد و کورش را پدر بنامند؛ زیرا اولی در همه چیز چانه می زد، دومی خشن بود و بی قید و سومی اخلاقی ملایم داشت و همه نوع به آنها خدمت کرد.»

گفته هرودت از بسیاری جهات در خور توجه و تامل است، به خصوص برای هر ایرانی. قبل از هر کس، گفته او متوجه ایرانی است چرا که هرودت از کسانی نام می برد که نه بنیانی در هویت تاریخی مصری دارد و نه یونانی، بلکه ایران و هویت تاریخی ایرانی بر اساس این نامها پا گرفته است.

بنابر این، درک سخن هرودت برای خودآگاهی تاریخی ایرانی ضرورت حیاتی دارد و البته چنین درکی ظرافت و دقت ویژه ای را می طلبد، چراکه نتیجه اندک خطایی تنها به سوبرداشت و کژفهمی از تاریخ منتهی نمی شود، بلکه نتیجه آن به صورت مستقیم به نقض خودآگاهی تاریخی و هویت ایرانی منجر می شود. آثار نقض خودآگاهی تاریخی در زمانه فعلی به نحو کامل قابل مشاهده است که به خصوص در مورد کورش به اوج خود رسیده است.

زمانی و در نظام سیاسی گذشته، کورش ابزاری بود برای ادعای احیا تاریخ و محمد رضا پهلوی در برابر آرامگاهش مدعی تجدید عهد بود و زمانی پس از آن کورش مفهومی دروغین ساخته و پرداخته یهودیان و غربیان قلمداد شد. کسی کورش را نقیض امت اسلامی دانسته و کسی کورش را برای حفظ ملیت ایرانی ضروری می داند. اضافه بر این، هیاهوی سد سیوند و تخریب آرامگاه کورش را هم می توان در نظر گرفت. تنها چیزی که در این بین وجود دارد استفاده ابزاری از نام کورش برای پیشبرد اهداف صرف صنفی و شخصی است.

در حقیقت، آنچه در پس تمام این قیل و قالها و اداعها وجود دارد همان نقض خودآگاهی تاریخی است و از این رو، نه آن که در برابر آرامگاه تجدید عهد می بندد، از اساس عهدی با تاریخ و کورش دارد و نه آن که کورش را دروغ خوانده بی ارتباط با تاریخ ایران است
در حقیقت، آنچه در پس تمام این قیل و قالها و اداعها وجود دارد همان نقض خودآگاهی تاریخی است و از این رو، نه آن که در برابر آرامگاه تجدید عهد می بندد، از اساس عهدی با تاریخ و کورش دارد و نه آن که کورش را دروغ خوانده بی ارتباط با تاریخ ایران است و همچنین، کورش در خودآگاهی تاریخی ایرانی نه چندان در راستای ملیت (واژه سوغاتی از غرب مدرن) است و نه نقیض مفهوم امت.


و همچنین، کورش در خودآگاهی تاریخی ایرانی نه چندان در راستای ملیت (واژه سوغاتی از غرب مدرن) است و نه نقیض مفهوم امت.

براستی می توان از خود پرسید؛ در این نام چه چیز وجود دارد که برخی از آن روبرمی گردانند و برخی پیراهن عثمانش می کنند؟ آیا به واقع، حقیقتی در آن وجود دارد که توان چنین گستره ای از هیاهو را داشته باشد؟ آری، براستی در این نام حقیقتی وجود دارد که در سطح تنزل یافته و تحریف یافته آن هیاهو مجال می یابد، اما واقعیت آن بسیار فراتر از این و کنه بنیادین هویت ایرانی را تشکیل می دهد. آنچه اهمیت دارد دریافت به جا و درست حقیقت تاریخی این نام است.

تاریخ نه اتفاق یا مجموع اتفاقاتی در گذشته است و نه درسی از گذشته که در این صورت تاریخ چیزی خواهد بود بدون شان وجودی و بی ارتباطی با آن که وجود دارد و زنده است. یک ایرانی همواره می تواند از خود بپرسد؛ کورش چه ارتباطی به من دارد؟ اگر کورش برای او شان و منزلتی وجودی، یعنی حقیقتی زنده نداشته باشد به گونه ای که در حیات عینی و زنده ایرانی حاضر نباشد، نمی توان جوابی برای این پرسش به دست آورد.

از این رو، تاریخ یک علم نیست تا آن که موضوعی برای بررسی و تحقیق داشته باشد و چند مورخ در عرصه آن اظهار فضل و فخر کنند و به حد یک وجود آزمایشگاهی تقلیل یابد. از همه این موارد گذشته، تاریخ ابزاری در دست پیشبرد اهداف سیاسی نیست تا کسی بتواند در جهت منافع صنفی خود آن را مصادره کند. بدور از چنین تصوراتی، تاریخ در بنیان آگاهی انسان پیش شرطی است که آگاهی بنابه آن امکان تحقق می یابد و در یافتن هویت هم امکان پرسشها را و هم پاسخها را فراهم می کند.

به عبارت دیگر، انسان اگر دارنده آگاهی است و به این جهت از حیوان متمایز است، به این دلیل است که دارای تاریخ است و شناختن در انسان مشرط و منوط به تاریخی بودن آن است. آگاهی در انسان امری شکل گرفته در خلا و رهاشدگی محض نیست بلکه متکی به تکیه گاهی است در درون خود انسان که تاریخ او باشد. بحث در این باب مجالی بسیار بیشتر از گفتار حاضر را می طلبد و اکنون تنها به این موضوع بسنده می شود که ایرانی آگاهیش به عنوان یک ایرانی به نحو بنیادین بسته به تاریخش است.

لازم است تا در این بین دو نکته مهم همواره در نظر داشت. الف- تاریخ یک واقعیت واحد و یگانه است. مراحلی که در تطورات تاریخی به وجود می آیند مراحل منفک از یکدیگر نیستند، بلکه اجزایی هستند که در پیوند با یکدیگر به وحدت یگانه ای دست می یابند و تاریخ نام این وحدت یگانه است. بنابه این وحدت است که حوادث و وقایع در هم تنیده می شوند معنا می یابند و از این رو، درک درست حوادث نیز درکی مبتنی بر وحدت بنیادین تاریخ است.

بررسی یک حادثه به صورت منفرد و یک سویه و بدون توجه به ارتباطهای متقابلش با دیگر حوادث و پدیده
روشن است که این واکنشها سریع حاصل می شوند و زود به خرج می روند و صد البته خوش آب و رنگ و باب ذوق روز-نامه ای هستند، اما آیا ایرانی نباید در پی هویت خویش باشد و گامی فراتر از این روز-نامه ای بودن بردارد؟


ها، یا به عبارت روشنتر؛ درک یک پدیده تاریخی بدون اتکا بر وحدت درونی تاریخ در نهایت به سوبرداشت و یا حتی تناقض گویی ختم می شود. ب- از آنجایی که تاریخ در آگاهی پیش شرط آن است، چیزی نیست که محکوم به اختیار انسان باشد. انسان می تواند به تاریخ خود واکنش نشان دهد و حتی انسان بودن انسان بر خلاف حیوان در این است که به تاریخ واکنش نشان می دهد. واکنش او به تاریخ نشان دهنده میزان و چگونگی خودآگاهی تاریخی او است، اما این امر به آن معنا نیست که تاریخ در معرض اختیار اوست. در واقع، آنچه که حتی در واکنش انسان به تاریخ واحد و یگانه باقی می ماند تاریخ و یگانگی آن است.

به این دلیل، انسان اختیار آن را ندارد و چنان قیچی به دست او داده نشده تا قطعه ای از تاریخ را از قطعه دیگری جدا کند، قطعه ای را بپذیرد و بخواهد و قطعه ای را در نظر نگیرد یا نفی کند. چنین واکنشی به تاریخ به معنای قطعه قطعه کردن وحدت تاریخ نیست، بلکه به معنای نفی خودآگاهی تاریخی و سرانجام دچار شدن به تناقض در آگاهی است. بنابراین، در آگاهی ایرانی از تاریخ قیچی کردن بخشی از تاریخ و پذیرفتن هزار سال از آن و نپذیرفتن هزار و پانصد سال یا برعکس، تنها یک نتیجه دارد و آن نفی و نقض همان آگاهی است. خودآگاهی تاریخی ایرانی امر دلبخواه نیست بلکه ضرورتی است که همراه در وجود هر ایرانی هست و چنان واکنشی به هر صورت باشد، تنها به معنای نفی وحدت بنیادین هویت ایرانی و به تناقض کشاندن ایرانی با خود است.

بنابراین، ایرانی تا زمانی که آگاه به ایرانی بودن خود است همانقدر آگاه به کورش است که به اسلام و تشیع آگاه است و این آگاهی او آگاهی واحد و یگانه ای است نه آگاهی به موضوعات پراکنده و جدای از هم. در این صورت، نمی توان به دلبخواه خود کورش را از اسلام یا اسلام را از کورش جدا ساخت و یکی را به ملیت و دیگری را به امت استناد داد. چنین واکنشهایی تنها از سر تناقض و عدم هماهنگی درونی برمی خیزد و صد البته که در عرصه های عینی جامعه ایرانی بسیار سردرگمی ها موجب شده است.

روشن است که این واکنشها سریع حاصل می شوند و زود به خرج می روند و صد البته خوش آب و رنگ و باب ذوق روز-نامه ای هستند، اما آیا ایرانی نباید در پی هویت خویش باشد و گامی فراتر از این روز-نامه ای بودن بردارد؟ پاسخ روشن است. از اساس و چه ایرانی و چه غیر ایرانی، انسان بودن منوط به یافتن همین هویت است و توجه به این امر ضروری است که
در توجه به کورش و ارزشهایی که او ایجاد می کند توجه به کمبوجیه و هتک ارزشهایی که انجام می دهد نیز لازم است و توجه یک سویه به جنبه نخست نقض غرض بارآورده و خود به خود منجر به ایجاد جنبه دوم در عرصه عمل می شود.


به جای دربند روز-نامه ای بودن، هویت خویش را در ژرفای خودآگاهی تاریخی اش بجوید.

گفته هرودت با توجه به مبحث فوق معنای و مفهومی عمیق می یابد. کورش، کمبوجیه و داریوش با سه خصلتی که ذکر شده در خودآگاهی تاریخی ایرانی هم وجود دارند و هم به یکدیگر مرتبط هستند. کورش و کمبوجیه پدر و پسر هستند و به فاصله یک نسل، قدرت در خودآگاهی تاریخی ایرانی از عدالت به ظلم، از بزرگمنش و مهربان به کوته نظر و بی رحم تبدیل می یابد و کاسب نیز در این میان در خور تامل است.

در حقیقت، مستبد در واقیعت حیات سیاسی ایرانی نه زاییده شرایط و نه امری عارضی بر این حیات است. می توان چنین گفت که همانقدر که عادل و عدالت در بنیان خودآگاهی ایرانی جا دارد، مستبد و استبداد نیز در آن جای دارد و چون رابطه پدر و پسر به یکدیگر وابسته اند. به بیان روشنتر، رابطه و فاصله عادل و ظالم در خودآگاهی تاریخی ایرانی به رابطه و فاصله پدر و پسر است و به همین نزدیکی قابل تغییر و تبدیل است. این رابطه و فاصله را به درستی درک کردن کاری آسان نیست و لازم است تا بدور از هر گونه میل و خواهش شخصی یا تعارفی انجام گیرد. اگر پدر به معابد و پرستشگاههای دیگران احترام روا می دارد، پسر در کمال بی حرمتی با خنجر گاو مقدس مصریان را می درد و کاهنان را قتل عام می کند. این دو عمل را لازم است مرتبط با هم درک کرد، ارتباطی چنان عمیق که یکی با توجه به دیگری شناخته شود. بنابراین، اگر ایرانی برای حرمتگذاری کورش به ملل امپراطوری احترام قائل است، نباید با خودفریبی یا بی توجهی کمبوجیه را به صور گوناگون و حیلتها از آنچه کرده مبری بداند یا از آن چشم پوشی کند چرا که چنین حیلت و چشم پوشی تنها یک نتیجه دارد و آن نقض آگاهی اش و خودفریبی.

پس، در توجه به کورش و ارزشهایی که او ایجاد می کند توجه به کمبوجیه و هتک ارزشهایی که انجام می دهد نیز لازم است و توجه یک سویه به جنبه نخست نقض غرض بارآورده و خود به خود منجر به ایجاد جنبه دوم در عرصه عمل می شود. گفته هرودت ابعادی را نشان می دهد که در برآوردن نیاز ایرانی ضروری هستند به خصوص آن که داریوش را به صورت سنتز و راه جمع دو جنبه فوق دانسته شود. به هر حال این درست است که گفته شود؛ کورش همچنان برای هر ایرانی یک پدر است و ایرانی چه مسلمان و چه غیر مسلمان، چه ترک و چه فارس، چه لر و چه کرد، چه شمالی و چه جنوبی و چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران در آگاهیش به عنوان ایرانی کورش را پدر می یابد